سلام پری
حالا که اینو مینویسم بهترم قبلش یکم دلشوره و نگرانی داشتم
محمد زنگ زده بود از بیمارستان که حالم خوب نیست منم تنهایی نمیدونستم باید چیکار کنم
آزمایش داد و ... غروبش بهم گفت که حالش بهتر شده منم سبک تر شدم
این روزا اگه دروغ نگم خیلی سخت میگذره
ولی به خودم قول دادم کمتر فکر و خیال کنم تا روحم آروم باشه چون میدونم اگه روحم آروم باشه همه چی آرامش داره و خوب پیش میره
به چیزای بیخودی که قبلا نگرانم میکرد و ازشون ناراحت میشدم فکر نکردم و حداقل سعی خودم رو میکنم بهتر باشم
مامانم امروز زنگ زده میگه پری دلم برات تنگ شده بیا اینجا این تعطیلات رو
بهش گفتم نه چند ماه دیگه میام حتما
دلم میگیره الان تو این روزای محرم برم حالم بد میشه میدونم رفتنم فایده ای نداره
دلتنگی را باید گفت، حتی اگر طوری به جان خودت و واژهها بیفتی که مردم فکر کنند دیوانهای !
و دوست داشتن را باید گفت ، حتی اگر مردم فکر کنند دیوانهای هستی که از شدت دلتنگی به جان خودت و واژهها افتادهای
آه ای آرزوی لحظه لحظههای من !
بارِ دیگر خطابم کن
چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستام که از من چند سالی کوچیکتره حرف میزدم
گفتم از تکرار خسته شدم از تنهایی مدام
بهم گفت یه قانوی هست که مادیات از بین میره ولی معنویات تکراری نیست
گفتم این حرفها به تو نمیاد که هم سن و سال تو از معنویات روح حرف بزنه
گفت چطور ...! چرا به من نمییاد مگه من چه جوری باید باشم
لبخند زدم
گفت از لبخند متنفرم
گفتم ممنون شاید لازم باشه گاهی یه سری چیزا از جایی میشنوم که فکر میکنم حتما اون آدم چه با دلیل چه بدون دلیل باید اون حرف رو بهم میگفت
گفت متوجه نمیشم چی میگی توضیح بده
گفتم اینکه در مورد همین حرف زدی شبیه یه نشونه بود انگار از قبل کسی باید اینو میگفت و تو بهم گفتی
یه سری چیزا همیشه با من هست ولی من بیشتر چشمامو میبندم ترجیح میدم ازشون دور باشم
این مدته خواستم دوباره خودم نزدیک باشم اما همیشه یه در که باز میشه چند تا در بسته دیگه هم هست آدم گیج میشه...
گفت معنویات کلید اون درهای بسته نیست خودت هستی فقط
گفتم چه فایده ای داره اصلا ...! نمیدونم
گفت : میدونی
...
این جور حرفای سر بسته اونم از زبون آدمی که اگه نگاهش کنی فکرشم به ذهنت نمیرسه اینطوری باهات حرف بزنه منو به فکر برد
بارها وقتی به کلمه هایی که گفت مادیات از بین میره ولی معنویات تکراری نیست فکر کردم و بازم به خودم گفتم حتما این یه نشونه بوده
این باید بهم گفته میشد تا یکم به خودم بیام حالا اینجوری قرار بوده باشه منم اینجوری بفهمم
خسته ام از درد
خسته ام
ببین زنی را که از چشمهایش آتش میبارد
ببین زنی را که چون گل سرخی میان صخره ها زنده به نور می روید از دل سنگ
روحم بین زمین و آسمان دست و پا میزند
پری از بال فرشته ای جدا شده
سر میخورد و درست میافتد کنار دست من
نوازشش میکنم
دلدارش میشوم
من از اندوه صخره ها برایش قصه میبافم
اشک آسمان بارانی بر سرم میبارد
نوری در ستاره ای دور میدرخشد
هوا صاف میشود
از دل سنگ چشمه میجوشد
برایمان لالایی میخوانند
من با پر فرشته از خواب بیدار میشوم
به آسمان میرسم

داره میگذره پری همونجوری که خودت میخواستی فقط یکم دیگه چشمات رو ببند و بخند
دلتنگ باش
دلتنگ زندگی کن
اما امیدوار باش که خدایی هم هست بالا سرت که نگاهش به توهه
شکرت خدایا
خودت کمکمون کن
مواظب روح بزرگ ما باش
نظرات شما عزیزان: